عشـق ِ ایــران کلیـــد ِ دشــواری ست !ـ
م- سحر
میهن آزردهء ستمکاری ست
م- سحر
میهن آزردهء ستمکاری ست
ننگِ سی ساله همچنان جاری ست
قشر ِ روحانیت به نام خدا
قشر ِ روحانیت به نام خدا
سخت مشغول مردم آزاری ست
بر بساط ِ قساوت و تزویر
بر بساط ِ قساوت و تزویر
دین ِ حق عرصهء تبهکاری ست
قاضی شرع ، میر ِ قصّابان
قاضی شرع ، میر ِ قصّابان
بُت ، امام و شکنجه گر قاری ست
دزد با جامه پیامبران
دزد با جامه پیامبران
در صف مؤمنان به طرّاری ست
تیغ ِ تقوا به دستِ شبروِ ِ دون
تیغ ِ تقوا به دستِ شبروِ ِ دون
راهزن ، رهنمای رهداری ست
غم و حسرت به جام ِ اهل هنر
غم و حسرت به جام ِ اهل هنر
خـُرّم آن کس که از هنر عاری ست
زن و فرزند ِ هیچ آزاده
زن و فرزند ِ هیچ آزاده
نیست کاسوده از گرفتاری ست
شاخ و برگ درختِ خنده و شوق
شاخ و برگ درختِ خنده و شوق
هیزم مطبخ ِ عزا داری ست
قوتِ غم شد نشاط اهل زمان
قوتِ غم شد نشاط اهل زمان
وآنچه باقی ست ، گریه و زاری ست
جان نبرده ست هیچ رنگ الا
جان نبرده ست هیچ رنگ الا
رنگ ِ ظلمت که بر جهان ساری ست
همه در سایهء سیهرویی
همه در سایهء سیهرویی
همه سرمایهء سیهکاری ست
لَش و ناداشت میر و فرماندار
لَش و ناداشت میر و فرماندار
پَست و نابَهره شیخ ِ درباری ست
محتسب تخت بسته بر منبر
محتسب تخت بسته بر منبر
شرع ، فرمانده تبهکاری ست
تاج بنشسته است بر دستار
تاج بنشسته است بر دستار
شبِ تسبیح و روز ِدستاری ست
مشت ِریشی به چهره های عبوس
مشت ِریشی به چهره های عبوس
معنی زُهد وعین دینداری ست
شکم پیچ پیچ ِ آز و نیاز
شکم پیچ پیچ ِ آز و نیاز
هردم آمادهء فداکاری ست
معده انبار می کنند از دین
معده انبار می کنند از دین
دین مراعات ِ معده انباری ست
کشوری را به کام مرگ برند
کشوری را به کام مرگ برند
کارشان ظلم و ضربه شان کاری ست
دست ، گویند دست ِالله است
دست ، گویند دست ِالله است
این که در آستین ِ جبّاری ست
تیغ ، گویند تیغ اسلام است
تیغ ، گویند تیغ اسلام است
آن که خون ِ جوان ازو جاری ست
صوت ، گویند صوت قرآن است
صوت ، گویند صوت قرآن است
آن که در بوق ها به غدّاری ست
جمکران کرده اند و می گویند
جمکران کرده اند و می گویند
حجّت اینجا به ناپدیداری ست
قائم اینجا در آن غیاب ِ بزرگ
قائم اینجا در آن غیاب ِ بزرگ
کار فرما به چاه ِ ناچاری ست
مکر ها می کنند و می گویند
مکر ها می کنند و می گویند
ذاتِ حق اوستاد ِ مکّاری ست
راستی را چه روزگار بدی ست
راستی را چه روزگار بدی ست
که خدا نیز اسب ِ عصاری ست
روز و شب گاری فقیهان را
روز و شب گاری فقیهان را
گـِرد ِ سنگاسیا به دوّرای ست
روغن خلق ، قوت روحانی
روغن خلق ، قوت روحانی
رزق ِ امسال و ذوق ِ پیراری ست
رزق امسال و خون ِ سی ساله
رزق امسال و خون ِ سی ساله
از لب و لوچهء« خدا» جاری ست
این خدا نیست این عدوی خداست
این خدا نیست این عدوی خداست
نام او ننگ ِ حضرت ِ باری ست
این خدا نیست ، تیغهء تبر است
این خدا نیست ، تیغهء تبر است
درکف قهر و کین به قهاری ست
باغ و بستان شکست و دار و درخت
باغ و بستان شکست و دار و درخت
شیخ ، هیزم فروش بازاری ست
دوزخ افروز میهن است و دلش
دوزخ افروز میهن است و دلش
زآهن زهر خورد ِ زنگاری ست
لوحی از جنس ناب ِناجنسی
لوحی از جنس ناب ِناجنسی
دلی انبان ِ نا بهنجاری ست
رفت سی سال و دست کـِردار
رفت سی سال و دست کـِردار
شصعب ، در کار ِنا بکرداری ست
رفت سی سال و گرگ ِ عاطفه اش
رفت سی سال و گرگ ِ عاطفه اش
همچنان پروراندهء هاری ست
رفت سی سال و زیر ِ بیرق ِ دین
رفت سی سال و زیر ِ بیرق ِ دین
عشق ، جرم و هنر ، سبکساری ست
زن سیه پوش و مرد، اندُه نوش
زن سیه پوش و مرد، اندُه نوش
خون ِدلشان به خوان ِ افطاری ست
رفت سی سال و مکر ِ ابلیسی
رفت سی سال و مکر ِ ابلیسی
حُکمفرمای فقه سالاری ست
رفت سی سال و رغم شوکت ِ عشق
رفت سی سال و رغم شوکت ِ عشق
همچو شب ، روز عاشقان تاری ست
خنجری رخنه کرده در شادی
خنجری رخنه کرده در شادی
دشنه ای در نشسته در یاری ست□
ما چه کردیم تا چنین بینیم ؟
ما چه کردیم تا چنین بینیم ؟
این چه دادی ست ، وین چه داداری ست ؟
این چه عدلی ست ؟ این چه اسلامی ست ؟
این چه عدلی ست ؟ این چه اسلامی ست ؟
این چه سّری ست ؟ این چه اسراری ست ؟
ازچه جاری به نام ِحُکم ِ خدا
ازچه جاری به نام ِحُکم ِ خدا
حُکم ِدین بارهء دو دیناری ست؟
ز چه رو می زنند و می بندند
ز چه رو می زنند و می بندند
خود مگر ایلغار تاتاری ست؟
ازچه رو می کـُشند و می سوزند
ازچه رو می کـُشند و می سوزند
مگر این جان متاع عطاری ست؟
مگر انسان تـَره ست و خواهد رُست
مگر انسان تـَره ست و خواهد رُست
که چنین سهم ِ داس ِ دستاری ست ؟
مگر این بار نیز قوم مغول
مگر این بار نیز قوم مغول
تاختن کرد وگرم ِ خونخواری ست؟
گر چنین خون خورد جناب ِ فقیه
گر چنین خون خورد جناب ِ فقیه
از تموچین چه جای بیزاری ست ؟□
پایداری طلب که ایران را
پایداری طلب که ایران را
پایداری امید ِبیداری ست !ـ
مرگ ظلمت در اوج تاریکی ست
مرگ ظلمت در اوج تاریکی ست
اوج فواره با نگونساری ست !ـ
نسل ها ره روند و ره کوبند
نسل ها ره روند و ره کوبند
راه فردا به سوی همواری ست
جان ما رهرو رهایی باد
جان ما رهرو رهایی باد
عشق ایران کلید دشواری ست !ـ
..........................................
پاریس ، 19.2.2009
..........................................
پاریس ، 19.2.2009