سیمن بهبهانی
تا آب کند این دل یخ بستهى ما را
من سردم و سردم، تو شرر باش و بسوزان
من دردم و دردم، تو دوا باش خدا را
جان را که مه آلود و زمستانى و قطبىست
با گرمترین پرتو خورشید بیارا
از دیده برآنم همه را جز تو برانم
پاکیزه کنم پیش رُخت آینهها را
من برکهى آرام و تو پوینده نسیمى
در یاب ز من لذت تسلیم و رضا را
گر دیر و اگر زود، خوشا عشق که آمد
آمد که کند شاد و دهد شور فضا را
هر لحظه که گل بشکُفد، آن لحظه بهار است
فرزانه نکاهد ز خزان ارج و بها را
مىخواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم
پیش دو جهان عرضه توان کرد کجا را
از باده اگر مستى جاوید بخواهى
آن باده منم، جام تنم بر تو گوارا.
من سردم و سردم، تو شرر باش و بسوزان
من دردم و دردم، تو دوا باش خدا را
جان را که مه آلود و زمستانى و قطبىست
با گرمترین پرتو خورشید بیارا
از دیده برآنم همه را جز تو برانم
پاکیزه کنم پیش رُخت آینهها را
من برکهى آرام و تو پوینده نسیمى
در یاب ز من لذت تسلیم و رضا را
گر دیر و اگر زود، خوشا عشق که آمد
آمد که کند شاد و دهد شور فضا را
هر لحظه که گل بشکُفد، آن لحظه بهار است
فرزانه نکاهد ز خزان ارج و بها را
مىخواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم
پیش دو جهان عرضه توان کرد کجا را
از باده اگر مستى جاوید بخواهى
آن باده منم، جام تنم بر تو گوارا.
No comments:
Post a Comment