Monday 12 January 2009


سیمن بهبهانی

تا آب کند این دل یخ بسته‏ى ما را
من سردم و سردم، تو شرر باش و بسوزان‏
من دردم و دردم، تو دوا باش خدا را
جان را که مه آلود و زمستانى و قطبى‏ست‏
با گرم‏ترین پرتو خورشید بیارا
از دیده برآنم همه را جز تو برانم‏
پاکیزه کنم پیش رُخت آینه‏ها را
من برکه‏ى آرام و تو پوینده نسیمى‏
در یاب ز من لذت تسلیم و رضا را
گر دیر و اگر زود، خوشا عشق که آمد
آمد که کند شاد و دهد شور فضا را
هر لحظه که گل بشکُفد، آن لحظه بهار است‏
فرزانه نکاهد ز خزان ارج و بها را
مى‏خواهمت آن قَدْر که اندازه ندانم‏
پیش دو جهان عرضه توان کرد کجا را
از باده اگر مستى جاوید بخواهى‏
آن باده منم، جام تنم بر تو گوارا
.

No comments:

Post a Comment